خصوصی هایِ زندگیِ مــــن وآقایِ مهندس

خُدایا حواسِت به منُ زندِگیــم باشهـ

خصوصی هایِ زندگیِ مــــن وآقایِ مهندس

خُدایا حواسِت به منُ زندِگیــم باشهـ

بایگانی
آخرین مطالب
  • ۹۴/۰۷/۲۳
    8
  • ۹۴/۰۷/۰۷
    ۷
  • ۹۴/۰۷/۰۶
    ۶
  • ۹۴/۰۷/۰۴
    ۵
  • ۹۴/۰۷/۰۴
    ۴
  • ۹۴/۰۷/۰۳
    ۳
  • ۹۴/۰۷/۰۳
    ۲
  • ۹۴/۰۶/۳۱
    ۱

۷ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

8

من نظرم اینه که یک زَن باید دوایِ دردِ مردِش باشه..باید بشه‍ یک گوش واسه‍ شنیدنِ درد ُ دلآش:)باید کاری کنه‍ که مردش کنآرش احساسِ آرامش کنه‍!من میگم یک زن باید وقتی مردشُ دید لبخند بشه‍ ..باید بهش بفهمونه که بودنش چه‍ قدر براش مهمه!من میگم مردآ خیلی نیآز دارن به این که پشتشون باشیُ هواشونو داشته باشی!


+چالش زندگیِ آروم __روزِ ۱۱ اُم

  • بانــوی آقایِ مهندس

سخت میگذره این روزایِ نبودنت..وَلی وقتی زنگ میزنی از پادگان همه غمآم یادم میره ...وقتی زنگ میزنیُ کلی سر به سرم میزاریُ اذیتم میکُنی...وقتی همش پشت تلفن میخندونمت ُ و باز تو حرفی میزنی که‍ دل درد میگیرَم از خنده...اینا حالمُ خوب میکنه‍ و بهم صبر میده‍ دوریتُ تحمل کنم♥♥

  • بانــوی آقایِ مهندس

شنبه ساعت ۸ و یکشنبه تا ساعت ۷.۳۰من بدتــرین ساعتآی زندگیمُ گذروندن.شنبه شبی که‍ دلم میخواست کنآرم باشیُ رفتی اون شَب حالم تا صبح فقط گریه‍ بود.صبح نرفتم ازمون رانندِگی چون حالـَم مناسب نبود.ظهر دلم خوش بود میرَم دانشگاه روحیَم عوض میشه‍.همه چی خوب بود تا وقتی که‍ تو زنگ زَدی نفسآم تند تند میزَد گوشیم‍ُ خاموش کردم کاری که هیچ وقت برایِ تو نکرده‍ بودَم.دلم گـرفت از یک طرف دلم برایِ شنیدنِ صدات پر میزد از طرفی کارتُ یادم نمیرفت.بازم زنگ زدی بازَم خآموشـی..!چند باری این کار شد...!تا اس دادی من تا اهر هفته پادگانم دلم لرزید که نتونم ببینمت.جواب دادم حرف زدیم.اومدی یونی دنبالم نگآهت نکردم هی با دستات صورتمو طرفِ خودت میچرخوندی ولی چشآم یه جایِ دیگه‍ بود...نگآهِت عذاب وجدان داشت‌‌...گفتی میشه نگاهم کُنی گفتم :نمیتونم...نگاهمُ چرخوندم سمتِ شیشه‍ مآشـین از توی شیشه‍ یک دلِ سیـر نگآهت کردم.دلم آروم گـِرفت.گفتی بریم راه بریم منو بردی باغِ گـل هآ خیلی قشنگ بود...گُلآ...بویِ چمن...راه رفتن رویِ صخره ها ولی بدونِ این که‍ دستمو درگیرِ دستآت کُنم.سخت بود ولی باید میشُد.نشستیم حرف زدَم... بغض کردم... گریه‍ کردَم..از تهه دلم باریدم...و اما تو سرتو گرفتی بینِ دستآت ...اشکاتو دیدم ..مژه های بلندت که خیـس شُده بود ..طاقت نیاوُردم بغلت کردم ..اینبآر دوتایی گریه‍ کردیم از تهه دلمون ...دیدن اشکآت خیلی عذابم میداد.اشکاتو پام کردمو بوسِت کردم.قسم خوردیم که همو ناراحت نکنیم...قسم خوردیـم.


+سخته این که‍ اشکاتو ببینم‌.

  • بانــوی آقایِ مهندس

چه قدر خبرِ بد این روزا مهمون خونه‍ ها بود...همیشه‍ تا اسمِ مکه و خونه یِ خدا و صحرایِ منآ ومسجدالحرام به گوشَم میخورد پـُر میشُدم از حسِ آرامشُ تنهآ ارزوم توی لحظه دیدن کعبـه‍ میشُد.همیشه حسرت میخوردم چرا حسن رفتهُ من نرفتم ..همش ازش قول میگرفتم منو بعدِ سربازیت که تموم شد باید ببری..!ولی حالا دیگه حسم فقط بغضِ...یه بغضی که فقط داره گلومُ اذیت میکنه‍..میشینم جلوی تلویزیون تا روشنش میکُنم...{خبر اجسادِ حادثه منـآ} خدایا داری میبینی چه قدر سخته یک مرد جلوی زنش جون بده‍..خدا ببین خیلی سخته پرده خیر مقدم یک خانوده به پدر ُ مادرشون سیاهپوش بشه‍...خُدایا زبونم قاصره‍ که کلمات رو درست بغل هم بچینم برای هم چین واقعه تاسف بآری!خدایا اینا رو دیدی فقط سکوت نکن باعث و بانیشو مجازات کن.

  • بانــوی آقایِ مهندس

ساعتِ 

۵:۵۰ صبح پیام مـیدَم 

دوســتـــت دآرَمـــ و تو مثل همیشه در جوآبَم :

مـنـَم خیـلیییییییییییی♥

  • بانــوی آقایِ مهندس

مآشین جـدید

دنده‍ اتومآت

میگی:دیگه همش دستآم تو دستاتـه‍♥


+من فـدایِ خـنده‍ هآت:)

+مـرسی که‍ همش توی بآزی والیبآل امـروز در حین این که هوامو داشـتی گاهی سر به سَرمم میذاشتی:|دوستت میدآرم مردِ محبـوبِ من♥


+بازم استـرس واسه‍ امتحــان رانندِگـی:(

  • بانــوی آقایِ مهندس

وقـتی میگی تــ♥‍ـو از خانوادم برآم مهم تـری..اونجا بایـد بوسِ محکم حواله لپآت میکردم ولی شرایط محیآ نبود

قول میدَم جبرآن کُنم

  • بانــوی آقایِ مهندس